خم این ساقه سترون را
بر من بسته پا بهانه مگیر
انبوه لحظه های گرفتار روزگا ر
سد سکندریست ، بر تابش طلائی آفتاب عشق
نصرت بده مرا
تا از میان سینه تنگم به آفتاب
سلامی ،
دوباره کنم
بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها
خم این ساقه سترون را
بر من بسته پا بهانه مگیر
انبوه لحظه های گرفتار روزگا ر
سد سکندریست ، بر تابش طلائی آفتاب عشق
نصرت بده مرا
تا از میان سینه تنگم به آفتاب
سلامی ،
دوباره کنم