هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

شِکوِه



 

سبزینۀ گلدانِ دلم تر می‌شد

دربارشِ بارانِ نگاهش، که کَرَم می‌بارید.

گِله از عشق نباشد،

دلِ بی‌صاحبِ من، بی سبب می‌نالید.

 

هم از این‌روست که هر واژۀ شعر

شِکوِه‌یِ داغِ غمش را دارد.

                                                   9 مرداد 93

نظرات 2 + ارسال نظر
HASSAN VAZIEI جمعه 17 مرداد 1393 ساعت 23:45

MESLE HAMISHEH LTIF VA BA AHSACE MOVAFAGH BASHI

محسن جمعه 17 مرداد 1393 ساعت 12:27

سبزینه گلدان دلم، خیس ز راهش.
دربارش باران نگاهش .
از عشق گله ای نیست ولی این دل و آهش.
هر بیتک او شد گله از زلف سیاهش.
ممنون دائی جان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد