امروز تاسوعاست، چند روز است که معلم دختر خالۀ من ( زهره ) برای امروز، تدارک وسیعی دیده است. همه را بهکار کشیده. با کشک و رشته و سبزی، دیگ و دیگپایه و قابلمه های جور واجور، آشپزخانه را پر کرده است. حواس همه به آش امروزاست. دارد نزدیک بهسه دهه میشود که این سنت در خانۀ ما باب شده است. آغازش بر میگردد به این که دکتر در مورد درد ناشناخته گفته بود، شاید نیاز به عمل جراحی باشد. خیلی نگران شده بود. مثل همین روزهای دهۀ اول محرم 28 سال پیش بود. او هم نذرکرد که اگر از این عمل جست، روز تاسوعا آش رشته نذری درست کند. که همین هم شد.
مراسم آئینی این روز با گذشته، تفاوت زیادی کرده است. بساط چای امام حسین و دکّههای موقت ده روزه که با بَنِرهای یا حسین شهید و تشنه، مزین شده، سر هر گذری برپاست. بلندگوهای پُرقدرت، سی دیهای نوحهخوانهای امروزی را با صدای بسیار بلند و پر طنین و گوشخراش پخش میکنند و اتومبیلهای شاسی بلند و کوتاه هم از سفره امام حسین چای داغ بر میدارند و میروند.
اما محرم که میشد درش را پیر مردی که متولیاش بود باز و کوچه را هم آب و جارو میکرد. هر کسی هم بنا به استطاعتی که داشت، فرش خانهاش را میآورد و به این طریق مسجد مفروش میشد. بساط چای برقرار و شبِ تاسوعا و عاشورا، صدای سینه زنی از پنجره رو به کوچه بیرون میزد. سهم قند روضۀ یک شب به عهده خانۀ ما بود. آن شب را من از اول مجلس به مسجد میرفتم و به نظر خودم ناظر بودم. شاید ده یا نُه سالم بود.
روز تاسوعا و عاشورا، هیاتهای عزادار، منطقه را قرق میکردند. تماشای علم و کتل و جریده که همان علامت به گویش مشهدی است، با حرکتهائی که به آنها میدادند برای همسن و سالهای من خیلی هیجان داشت. یک نمایش برنامه ریزی شده و تمرین شدۀ زیبای آئینی. مردم از صبح منتظر ورود این هیاتها بودند. مثل همین روزها. اما آن زمان بلندگوئی در میان نبود. شهر هم سر و صدائی نداشت. از فاصله های دور که هیات میآمد، مردم از خانهها بیرون میزدند.
سینماها در دوماه محرم و صفر تعطیل بودند و بهتعمیرات میرسیدند. بیچاره کارکنان سینما که دوماه بدون حقوق بودند و کسب و کار آن منطقه ارگ، با کم شدن رفت و آمد مردم، افت فاحشی داشت. در سالهای بعد سینما داران توانستند مقامات را راضی کنند که ده روز اول محرم و ده روز آخر ماه صفر را تعطیل باشند.
غذای نذری محدود به ظهر عاشورا بود. آنهم بسیار محدود. شاید در یکی دو محله از شهر، درخانۀ بعضی از متمولین معتقد. اما شربت دادن در جلو بعضی از خانه ها معمول بود. مردم خود آئینها را دنبال میکردند. حکومت دنباله رو حرکت مردم بود. بعد از سرکوبهای سال 32، نهضتهای روشنفکرانه مذهبی، شکل تازه ای به این آئینها دادند. سالهای آخر دهۀ سی، روشنفکران مذهبی در مشهد، فلسفۀ قیام حسینی را بر محور ظلم ستیزی آن استوار کردند. قبل از این، مصیبتهای داستان کربلا، محرک احساسات امثال من بود.
میشود گفت مذهب بطور کامل ارثی بود که از پدر بزرگها، به پدر و مادرها رسیده بود. ما هم آن فرایض را بدون چون و چرا انجام میدادیم. یکسری اعمالی که نه از فلسفهاش چیزی میدانستیم و نه از اصولش. پدر مادرهایمان هم همینگونه پذیرفته بودند. انجام فرایض دینی برای بچههائی که به سن بلوغ میرسیدند واجب و بدون چون و چرا بود. اما بسته به موقعیت سنی هر یک از ما، و دور از چشم والدین، میشد از عمل به این احکام سر باز زد.
روضههای ماهانه زنانه، شارژر باور های مذهبی بود. در بعد از ظهرها، دور هم جمع شدن و دید و بازدید و چای خوردن و سیگار و قلیان کشیدن، یک عادت شده بود و دست آخر، روضه خوان بنده خدا، بی توجه به همهمه بچهها و زنها، روضهاش را برای خودش میخواند و همه را یکجا دا خل ثواب میکرد و میرفت.
روضههای مردانه جدیتر بود. صبحانه داشت. کمی تا اندازهای وعظ و خطابه و نصیحت. قبل از شروع کار و کسب، میبایست سر و تهش را هم آوردند. البته یک عده به اصطلاح سوری بودند که بعد از خوردن صبحانه، ثواب مجلس را برای دیگران میگذاشتند و پی کارشان می رفتند. اجری که صاحب مجلس از این جماعت گرسنه نصیبش میشد مثل فلسفه مالیات بر ارزش افزوده بود که بطور مستقیم وصول میشود و رسیدگی بعدی ندارد.
در کسب و کار هنگام رسیدگی به حساب سال و پرداخت خمس و سهم امام و دست گردون کردن و حلال کردن مال، رضایت آقا در قبول محاسبات شرط بود. خلاصه اینکه در تمام شئون زندگی نقش مذهب سنتی اگر اول نبود، دوم و سوم بود.
حال و روز مذهب تا دهۀ چهل همین بود. اما در خرداد42، به این مذهب سنتی، گرایش جدیدی اضافه شد و آن حرکت به طرف اسلام سیاسی بود. سال چهل و شش، در تهران مقیم شده بودم. حضور دکتر علی شریعتی در دانشگاه و حسینیه ارشاد و فعالیتهای پنهان و آشکار نهضت آزادی مهندس بازرگان، باور من و امثال من را نسبت به مذهب تغییر داد. خواندن جزوهها و کتابهای شریعتی و همزمان جلال آل احمد، نگرش تازهای را دریافتم. یک معیار نوی پیدا کرده بودم تا حوادث را طور دیگری تحلیل کنم و این خوب بود. بعد از سرکوب احزاب سیاسی و حرکت شورش وار 15 خرداد، سکوت و خفقان عجیبی مملکت را گرفته بود. اگرچه توسعه اقتصادی رفاه نسبی را در بر داشت و تولید همراه با ایجاد اشتغال، بخش عمدهای از نارضایتی عمومی را سر پوش میگذاشت ولی توسعه سیاسی بهکل تعطیل بود. هنر پنجره کوچکی را به فضای باز و آزاد روشنفکری از طریق سینما و تاتر و ادبیات باز کرده بود. این هنر همچنانکه مذهب سنتی را به سخره میگرفت، استبدادی که زیرپوست جامعه جا گرفته بود را با طعنه و استعاره بیان و عیان میکرد.
وقتی شریعتی توانست با باز نگری مکتب عاشورا، نگاه تازهای را از دل همین مذهب خوابرفته و سنتی مطرح کند بسرعت مورد استقبال نسل جوان و تحصیلکرده قرار گرفت. او نگرش نوینی در تفکر اجتماعی و فلسفه سیاسی بر اساس جوهر اندیشه دینی ارائه کرد که تا چند سال بعد از انقلاب الگوی رفتاری و عملی نسل روشنفکر دینی بود. ساده زیستن ارزش پیدا کرد. و زندگی تجملی نکوهش شد. در این طبقه اجتماعی ازدواج آسان و از تشریفاتش کاسته شد. مهریهها ی سنگین از دوش پسرها و خانوادهها برداشته شد.
تحت تاثیر این جهانبینی، من نمازم را که قبلا بهکاهلی میخواندم با معنی فارسیاش تطبیق میدادم و با اخلاص تمام میخواندم. طواف مکه که بر حسب ماموریت های اداری نصیبم شده بود، دراین سالها، با دفعات قبل که یک تقلید کورکورانه بود تفاوت کرد. در مدینه دنبال رد پای انصار میگشتم. ساعتها به نظارۀ کوه اُحُد به تفکر میایستادم. هماجا که حمزه عموی پیغمبر درآن کارزار بهزمین افتاد. دیگر نماز را بهاکراه نمیخواندم و روزه گرسنگی نمیآورد. تاریخ اسلام دکتر شریعتی را در آن دیار، هر روز ورق میزدم و خسی در میقات جلال چه روشنگریها که نمیکرد.
اسلام ایدئولوژیک دید مرا نسبت به مذهب تغییر میداد. این جریان فکری مرا بهسالهای 56 و 57 کشاند. زمینههای پذیرش یک حکومت دینی بعد از تظاهرات میلیونی عاشورای سال 57 چیده شده بود. اما این اسلام سیاسی، همین که به قدرت و حاکمیت رسید افولش شروع شد. حوادثی که در دهۀ شصت و هفتاد، اتفاق افتاد، کار بردش را در زندگی روزانه از دست داد و دیگر مثل سالهای نخست برای آرامش زندگی راهگشا نبود. چُنان شد که چِنین شد.
Fantastic as always.!!!
Neveshtehatoon kheili masaelo mige. Dr. Shariati .Morteza Motahari o amsaleshoon asle Payame Hossin IbN Ali va KHotbeye Zeynabe Kobra ro be ghashangi tasvir kardan .. ghashang fahmidam hesse shomaro ke be koohe Ohod khire mishodin... Man ham bad az modatha hess mikonam taze Islam avardam.. kash khotbehe Fatemeh va Zeynab ro be khoobi betoonan tafsir konan ke hame chio darooneshoon dare.. dige bishtar harf nazanam behtare.. dobare mamnoon az neveshthatoon ke mizarin ke ma bekhoonim...
از قلمی به این زیبایی که برگرفته از خاطراتیست که از دل گذشته است نتوان گذشت!
بسیار عالی بود جناب افسریان ، همچو همیشه
پایدار باشید
زعیم
ما این اسلام سیاسی، همین که به قدرت و حاکمیت رسید افولش شروع شد......
جناب افشاریان سلام
این خاطره ات (که بیشتربه درددل میماند) راهم مثل بقیه نوشته هایتان (که نثرتان طلاست وازقلمتان گوهر و جواهر میبارد)خواندم.
به آخرش که رسیدم نکته راگرفتم ضمن اینکه بغض همیشگی ام نیز بیدارشده بود .متاسفانه همه شما به اسم اسلام ناب واقعی طرفدار مستضعفان ، گول خوردید ووسیله ای شدید تا عده ای دیگر
به حکومت برسند ودیکتاتوری دیگری ،بسیاربدتر از اولی ، پا بگیرد.
شخص من درقیامت ودر پیشگاه خداوند، ازتمامی کسانی که باعث این وضع شدند شکایت خواهم کرد...
انشااله که شما جزء آنها نباشید....
Dear Hashem. As usual it was very good. It is interesting that by reading your article, immediately i start to compare your case with myself and remembering that on the time which you were reading the books from Ali shariati and JaJalal AL Ahamd I was immersed with the books of late Ahamad Kasravi,and learned how to follow my brain and logic as a guidance of my life rather than any ideology which at the time communism was the fashion of the day. Now tell me ,am I wrong if to say that to-day ,you too are convinced that one must avoid to follow any ideology. Got have created us with a brain to use it
دوست عزیزم جناب افسریان.
این سناریــــو، داستان ناگفته دلهای دردمند بسیاری است که برای گفتنش باید دردهای بیشتری را تحمل کرد.
زنـــــــــدگی بایــــــد کـــــــــرد !
گــــــاه با یـــک گل ســــــــــــرخ
گاه با یــــــک دل تنــــــــــــگ ،
گـــاه باید رویید در پس این باران،
گاه باید خندید بر غمی بی پایان .