هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

یاد فردا‌ها


 

تا که از روزنه چشم تو اندوه دمید،

همه اندوه شدم.

لالۀ داغ دل کوه شدم.

چو تو لبخند زدی

و گل ناز نگاهت بشکفت،

چهره‌ام، در بلور رخ مهتابی تو، می‌خندید،

و دلم،

چه غریبانه به یاد، غم تنهائی فردایش بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد