هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

نشانه



آرزوهای تازه را

پشت پنجره ی نیم لای عمر ، آویز کرده ام
تا دل مغربیت هوای مشرق را کرد
خانه را گم نکنی.

تردید



توکه در دورترین فاصله ها
سطری از کهنه کتاب من را
هاشورزدی ،
                و به تنهائی ،
 در نهان خانه تردید نشستی ، به غلط ، پاکش کردی
                              حاصل بود و نبود من بود .
باوری بود روان ، ازچه رو !
                                 شبانه خاکش کردی ! ؟

 

واژه عشق



من چه دانستم !
درفضای شعرم
                  واژه عشق
به دیدارتو ، معنی شده است .

درشب بیداری
این بلند جاری
تادم گرم تو درباغ تکلم روئید
معنی دیگری از عشق 
                         دراو پیداشد .
شعرمن
        معنا شد
                 زیباشد .

                

پائیز

 

 

به کوچه باغهای تربناک روزجمعه ی« جاغرق »

صدای ناله تنبوربرگ میآید . 

 

ببین که آسمان آبی بالاسرم ،

دلش برای درختان توت 

چگونه می سوزد !


قنادی لاله زار



در دهه سی تا چهل، ارگ خیابان محبوب قشر متوسط جامعه و جماعت سینمارو بود. خیابان متجددین شهر. پنج شش سینما در این راسته وجود داشت. فروشگاههای جدید و کالاهای مدرن و وسائل زینتی، ساعت و جواهر و پارچه فروش و کفاشی و خیاط‌های مردانۀ معروف. کافه بستنی، قنادی و چلوکبابی و باشگاه بیلیارد و یگانه باغ ملی، با مجسمه های زیبائی از ونوس. همچنین دفاتر احزاب پان ایرانیست و حزب ایران. اولین مغازه ساندویچ فروشی در مشهد. بانک ملی،  اطاق بازرگانی، باشگاه افسران، اداره پست و دادگستری و شهربانی و دارائی. زندان و هتل باختر. وجود این وارییته مشاغل و مراکز تفریحی و وقت گذرانی، راسته ارگ را پرجنب وجوش و فعال وپر جمعیت نشان میداد. آدم‌های متشخص و سرشناس، پسر و دختر های دبیرستانی، ژیگولو ها، سینما روها، اداره‌جاتی‌ها، جایشان سرشب‌ها اینجا بود. قدم زنان یک مسیر یک کیلومتری را بالا و پائین میرفتند. درکوچۀ سینما ایران، قهوه‌خانۀ «داش‌آقا» که سیدی بود خوش برخورد وکمی چاق، پاتوق روشنفکران و شاعران بود. مهدی اخوان ثالث ( م- امید )، نعمت میرزازاده ( م- آزرم) ، شفیعی کدکنی (م- سرشک ) محمد قهرمان و علی شریعتی از آن جمله بودند.

ادامه مطلب ...

کوچه روشن وخانواده ده نفری


جمع خانوادۀ آسِد مَمّد « آقاسیدمحمد » درسال 1326  به خانه‌ای درکوچه روشنِ، خیابان خسرویِ مشهد، نقل مکان کردند. تا سال نود، این خانه پابرجابود. بعد، دربرنامه توسعه آستان قدس قرار گرفت و تخریب شد. تعداد بچه ها به هفت رسیده بود، سه دختر و چهارپسر، با یک تلفات آنهم پسر. این خانۀ هفتاد متر بود و اسکلتی چوبی داشت. 

 ورودی از یک کوچه دومتری خاکی. حیاطی چهل متری، باحوضی در وسط و پله‌ایکه به اطاق نشیمن و مهمانخانه میرفت. یک ایوان باریک، که روی ستونهای بیرون آمده ازسقف زیرزمین، ساخته شده بود. از همین ایوان برادرِ بعد ازمن، به پائین افتاد و چانه‌اش درید. - خدا رحمت کند یحیی را زودرفت -  دیوارضلع غربی حیاط را، دویاس امین السلطان پرکرده بود. پراز گنجشک، که بی امان با هم حرف میزدند.

 اما صدایشان شبها در نمی‌آمد، چه عطری درآن چهاردیواری می پیچید! 



دیشب به خوابم آمدی.

بسان عطر یاس ها، تمام

 

صبح بی تفاوت مرا،


به روزهای کودکی ،

به آن دو یاس توامان:


                   « که آشیانه ی پرنده های کوچک بهار بود» کشیدی و،

به کوچه باغ  آشنا ، نشاندیم.                        مهر 47 - تهران


ادامه مطلب ...

حوض



ازکوچه پشت باغ نادری شروع کنم (ضلع شمال آرامگاه نادرشاه  افشار در مشهد ) محل اولین نفس کشیدن من در دنیای خاکی، هشتم دیماه سال 1322 شمسی.اما هیچکس از سالهای طفولیت برایم تعریفی نکرده است. نه عکسی ونه عکاسی ونه فرصت های بازگوئی از گذشته ها.

خودم را ازحدود چهاروپنج سالگی بیاد می‌آورم. ازکسی هم هیچ‌گاه نپرسیده ام که آن  روزگار چگونه طی شده بود؟.  خانه‌ای‌که ما درآن بودیم؛ متعلق به‌عمویم، برادرکوچکتر پدرم بود. همه پدر را« آقا» صدا می‌کردند. «آقاسیدمحمد » و من در خاطرم نیست که در کودکی، چگونه صدایش میکردم .

دراین کوچه بن بست شیب دار، آخرین خانه سمت راست، مابودیم. اول وارد هشتی میشدی و بعدحیاط پنجاه شصت متری، که دوطرف آن، در دوطبقه، دو برادر با ابواب جمعی شان زندگی می‌کردند. من و خواهر و مادر و پدر، درضلع غربی. عمو و بچه‌هایش، درضلع شرقی. حوض در وسط.


حافظه‌ام برای یادآوری این سالها درست یاری نمی‌کند. اما شِمائی از فضای عمومی در ذهنم مانده است. اینکه رابطه پدر و خودم را دراین دوره نمی‌توانم بازسازی کنم، برمی‌گردد به زمان کوتاهی که او در خانه و در کنار ما بود. صبح ها که بیدار میشدیم، پدررفته بود وشب که خواب بودیم، برگشته بود.  

ادامه مطلب ...

کوچه



ازکمرگاه کدامین کوچه ی خلوت گذشتی ؟

که شمیم رفتن ات ،

 درخاطر همسایه ای نیست !


ای تولایق ، ای شقایق :
بابهارخاطرات رفته برگرد