هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

انعام



گفت: « از این مکمل‌ها بریزم؟ خیلی خوب است، کار بنزین سوپر را می‌کند. بهتر هم هست». مارک آن را نشان می‌داد که آمریکایی است. من که بدون عینک چیزی به چشمم نمی‌خورد. خودش شیلنگ بنزین را از من گرفت و با فشارِ آن ماس ماسَک، ورود بنزین را یکسره کرد و رفت سراغ مکمل.

هفده هجده‌ساله می‌نمود. پاچه‌های تازده‌ی شلوار گشادش، با یونیفرمی که به تن داشت، با آدم‌بزرگ‌های آن پمپ‌بنزین، شباهت خنده‌داری پیداکرده بود. شاید جایگزین پدر یا برادر بزرگ‌ترش بود. قیافه معصومش با آن لباسِ گشاد و صورت خندان و جملات مؤدبانه، در ذهنم نشسته است.

کارش که تمام شد، حساب کرد. یادم نیست چه رقمی را گفت. حدود هشتاد و خرده‌ای بود. دوتا پنجاه‌تومانی به او دادم و منتظر دریافت بقیه‌اش نشدم و نشستم و استارت زدم و از پمپ‌بنزین خارج شدم.

این را هم بگویم که چند روز قبل سوار تاکسی شدم. تاکسی که نبود. از این سیستم جدید حمل‌ونقل شهری تهران که از طریق موبایل می‌توانی ماشین‌هایی را که در سیستم اسنپ ثبت‌شده‌اند را برای رفتن به مقصد استفاده کنی. هزینه‌اش کمتر از تاکسی‌تلفنی‌های معمول است. این سیستم ماشین شخصی‌هایی را که مسافرکشی می‌کنند را سامان داده است.

جوان بیست‌ساله‌ای بود. سلام‌علیک مؤدبانه و گرمی کرد. در طول راه جواب سؤالات من را در مورداستفاده از این سیستم، واضح و باحوصله می‌داد. معلوم بود که این کارِ اصلی‌اش نیست. کوششی برای پوشش بخشی از هزینه‌های درس وزندگی‌اش بود. موقع پیاده شدن مابقی پول را از او نگرفتم. خیلی تعارف کرد گفتم نرخ مسیری که آمدید بیش از این است. خدا نگهدار گفتم و پیاده شدم.  ادامه مطلب ...