هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

نامۀ بدون آدرس


بالاخره بایستی این‌را برایت بازگو می‌کردم، اگرچه پنجاه سالی ازآن گذشته‌ است. دراین سال‌‌ها هروقت مروری بر آن‌سال‌ها کرده‌ام، سطری به‌شعرِ بلند زندگی‌ام اضافه شده است. دوباره بازکردنِ درِاین صندوقچه، طنینِ خوشِ آواز عمرِرفته را به‌دلم می‌نشاند ! می‌خواهم مثل آن سال‌ها، یک نامه برایت بنویسم. شانس این‌که این نامه را تو بخوانی، نزدیک به صفراست، با این وجود می‌نویسم.


برایت بگویم، من سال پنجاه ازدواج کرده‌ام، چهارفرزند دارم، سه پسر و یک دختر و یک نوه شیرین زبان یازده ساله به‌نام «بزرگمهر». هفتاد سالگی را پشت سرگذاشته‌ام و ماندگارِپایتخت. این نامۀ فرضی‌را، بایستی همان پنجاه سال قبل می‌نوشتم. اما آن روز، شجاعت امروز را نداشتم. حدس می‌زنم نزدیکان من، انتظار داشته باشند که بعضی از مطالب این نوشته، زیر تیغ خودسانسوری تراشیده شود. یاکلاً از خاطره بیرون بیاید. اما حقیقت زندگی‌آدم ها، قابل فراموشی نیست. فقط میشود آن ها را بیان نکرد. 

ادامه مطلب ...