هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

حوض



ازکوچه پشت باغ نادری شروع کنم (ضلع شمال آرامگاه نادرشاه  افشار در مشهد ) محل اولین نفس کشیدن من در دنیای خاکی، هشتم دیماه سال 1322 شمسی.اما هیچکس از سالهای طفولیت برایم تعریفی نکرده است. نه عکسی ونه عکاسی ونه فرصت های بازگوئی از گذشته ها.

خودم را ازحدود چهاروپنج سالگی بیاد می‌آورم. ازکسی هم هیچ‌گاه نپرسیده ام که آن  روزگار چگونه طی شده بود؟.  خانه‌ای‌که ما درآن بودیم؛ متعلق به‌عمویم، برادرکوچکتر پدرم بود. همه پدر را« آقا» صدا می‌کردند. «آقاسیدمحمد » و من در خاطرم نیست که در کودکی، چگونه صدایش میکردم .

دراین کوچه بن بست شیب دار، آخرین خانه سمت راست، مابودیم. اول وارد هشتی میشدی و بعدحیاط پنجاه شصت متری، که دوطرف آن، در دوطبقه، دو برادر با ابواب جمعی شان زندگی می‌کردند. من و خواهر و مادر و پدر، درضلع غربی. عمو و بچه‌هایش، درضلع شرقی. حوض در وسط.


حافظه‌ام برای یادآوری این سالها درست یاری نمی‌کند. اما شِمائی از فضای عمومی در ذهنم مانده است. اینکه رابطه پدر و خودم را دراین دوره نمی‌توانم بازسازی کنم، برمی‌گردد به زمان کوتاهی که او در خانه و در کنار ما بود. صبح ها که بیدار میشدیم، پدررفته بود وشب که خواب بودیم، برگشته بود.  

ادامه مطلب ...