هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

شعرها


خم این ساقه سترون را 

بر من بسته پا بهانه مگیر

انبوه لحظه های گرفتار روزگا ر
سد سکندریست ، بر تابش طلائی آفتاب عشق                            

نصرت بده مرا
تا از میان سینه تنگم به آفتاب
سلامی ،
 دوباره کنم