هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

ازعموهایت






بازگوئی این خاطرات، علاوه بر ماندگاریش برای نسل های بعد، یک جور خودزنی است که فراموش نکنم و از یادنبرم که پله های زندگی چه سان روی هم ساخته میشود و فرزندانم بدانند، با بزرگواری های چه عزیزانی، صفحات این دفتر، تا به این جا ورق خورده است. «ایمان» بیشترازدیگران به تداوم این مکتوب دل بسته است؛ واین شدکه او را دراین مقوله، مخاطب قرارداده ام، تا از عموهایش بگویم:

حدود سال سی وچهار، ازکوچه روشن در خیابان خسروی مشهد، به کوچه یدالله نزدیک چهارراه خواجه ربیع اثاث کشی کردیم. کوچه پهن و ادامه داری بود. نام یدالله از اسمِ «یدالله نیکوئی» گرفته شده بود، که کوره آجرپزی داشت و با پسرش هم سن و رفیق شدم. از تغییر احتمالی اسم کوچه بعد از انقلاب، بیخبرهستم. کوچه ها وخیابان های آن نواحی هنوز آسفالت نشده بود. جوی آب سرپوشیده ای ازوسط این گذرگاه، می گذشت.  در همان نزدیکی، برای استفاده اهالی، یک قسمت از پوشش آن را، برداشته بودند، روزها این جا ظرف وظروف و رخت و لباس می شستند و شبها، منابع آب شرب خانه ها را، ازاین آب پر میکردند. خانه ای اربابی بود، وسط باغی با مساحتی، چهارپنج هزار متر. تقریباً کناره های شمالی شهر. نزدیک باغ های انگوریِ کوچه «حسین باشی». یکی دو کیلومتر که میرفتیم خارج از شهر بود وگندمزار هاشروع می شد. سیلوی گندم هم خیلی دور نبود. یک آب انبارکوچک هم، جزو ساختمانِ مسجدِ روبروی خانهِ ما بود. با حیاط کوچکی و حوضی از موزائیک. و یک خادم که خرت و پرت هائی هم برای فروش به همسایه ها سرجمع کرده بود.کف مسجد تماماً با حصیر پوشیده شده بود و در ایام محرم صفر، با فرشهای همسایه ها مفروش میشد. مسجدِ جمع و جوری که اندازه اش برای همان اهالی کافی بود. لوخ یا حصیر لازم برای ساخت کاغذباد (بادبادک)، دزدانه ازهمین جا تامین میشد. تفریح جذّابی که هنوز متداول است. کاغذ آن، ورقه امتحانی بود؛ به قیمت ده شاهی، نخ از چرخ خیاطی خواهرِ محمود، هم سن و هم بازی من، که پسرِصاحبخانه بود، تامین میشد. کافی بود خودمان را به پشت بام برسانیم. نسیم عصرانه مشهد، کارش را میکرد و «کاغذباد» را به اوج میرساند و مارا راضی و سرفراز به پائین بر می گرداند.

  ادامه مطلب ...

قنادی لاله زار



در دهه سی تا چهل، ارگ خیابان محبوب قشر متوسط جامعه و جماعت سینمارو بود. خیابان متجددین شهر. پنج شش سینما در این راسته وجود داشت. فروشگاههای جدید و کالاهای مدرن و وسائل زینتی، ساعت و جواهر و پارچه فروش و کفاشی و خیاط‌های مردانۀ معروف. کافه بستنی، قنادی و چلوکبابی و باشگاه بیلیارد و یگانه باغ ملی، با مجسمه های زیبائی از ونوس. همچنین دفاتر احزاب پان ایرانیست و حزب ایران. اولین مغازه ساندویچ فروشی در مشهد. بانک ملی،  اطاق بازرگانی، باشگاه افسران، اداره پست و دادگستری و شهربانی و دارائی. زندان و هتل باختر. وجود این وارییته مشاغل و مراکز تفریحی و وقت گذرانی، راسته ارگ را پرجنب وجوش و فعال وپر جمعیت نشان میداد. آدم‌های متشخص و سرشناس، پسر و دختر های دبیرستانی، ژیگولو ها، سینما روها، اداره‌جاتی‌ها، جایشان سرشب‌ها اینجا بود. قدم زنان یک مسیر یک کیلومتری را بالا و پائین میرفتند. درکوچۀ سینما ایران، قهوه‌خانۀ «داش‌آقا» که سیدی بود خوش برخورد وکمی چاق، پاتوق روشنفکران و شاعران بود. مهدی اخوان ثالث ( م- امید )، نعمت میرزازاده ( م- آزرم) ، شفیعی کدکنی (م- سرشک ) محمد قهرمان و علی شریعتی از آن جمله بودند.

ادامه مطلب ...