-
تولد
شنبه 8 تیر 1398 18:48
بچه دار شدن بطورعام، ناخواسته بود. چه در خانوادههای متوسط جامعه و چه در گروههای کم درآمد و فقیر. بیشتر خانوادهها آرزوی پسر داشتند که میتوانست بعد از دوران بلوغ، عضو نانآور خانواده شود. ( دهه 1330 ) فنّاوری سونوگرافی نبود و یا اگر بود، جوامع پایین دست یا روستائیان امکان استفاده از آن را نداشتند. تا زمان تولد،...
-
غار چِنشت
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 02:48
سال چهلویک، سفری به جنوب خراسان کردیم برای بازدید از «غارچنشت» در 60 کیلومتری جنوب شرقی بیرجند. سه نفر بودیم، احمد ظریف و طاهر زاهدی و من. تا روستای کاهین امکان رفتوآمد با ماشین بود. ظهر به «مزار کاهی» رسیدیم، امامزاده مُحَقری با یک ایوان کوچک که سرپناهی بود بر آفتاب جنوب خراسان. از پیرمرد متولی که بیکار نشسته بود،...
-
ایستگاه اتوبوس
دوشنبه 27 دی 1395 19:42
پیش پرده بعد از فوت بیمقدمه و ناگهانی مادرش، بار اولی بود که او را میدیدم. معلوم بود که این اتفاق تمامی روح و جسم او را بهم ریخته است، صحبتِ یک سال قبل است. نحیف و تکیده شده بود. یکپایش را بهسختی برمیداشت. بدنش کمی به راست متمایل بود. دست چپش را به دست راست هایل کرده بود. نمیخواست آویزان باشد. حرکت چپ و راست شدن...
-
انعام
شنبه 29 آبان 1395 16:35
گفت: « از این مکملها بریزم؟ خیلی خوب است، کار بنزین سوپر را میکند. بهتر هم هست». مارک آن را نشان میداد که آمریکایی است. من که بدون عینک چیزی به چشمم نمیخورد. خودش شیلنگ بنزین را از من گرفت و با فشارِ آن ماس ماسَک، ورود بنزین را یکسره کرد و رفت سراغ مکمل. هفده هجدهساله مینمود. پاچههای تازدهی شلوار گشادش، با...
-
یاد فرداها
شنبه 22 آبان 1395 09:58
تا که از روزنه چشم تو اندوه دمید، همه اندوه شدم. لالۀ داغ دل کوه شدم. چو تو لبخند زدی و گل ناز نگاهت بشکفت، چهرهام، در بلور رخ مهتابی تو، میخندید، و دلم، چه غریبانه به یاد، غم تنهائی فردایش بود.
-
خواب
شنبه 22 آبان 1395 09:53
دیشب به خوابم آمدی. بسان عطر یاسها، تمام صبح بیتفاوت مرا، بهروزهای کودکی، به آن دو یاس توأمان: که آشیانۀ پرندههای کوچک بهار بود، کشیدی و به کوچهباغ آشنا، نشاندیم. آبان 48 - تهران
-
فراموشی
جمعه 2 مهر 1395 13:36
این فاصله طولانی در ننوشتن مرا اذیت میکند. خاطره تازهای در نظرم نمیآید. فراموشی که به سراغم آمده علت اصلی آنست. حافظه دور هم گرهگشا نیست. حافظه نزدیک که خاطره نمیشود. این وضعیت کلافهام کرده است. از دکتر مغز و اعصاب وقت گرفتم. چه وقتهای طولانی میدهند این دکترها. مثل اینکه وضع همه خراب است. منشی سه هفته بعد نوبت...
-
کُما
جمعه 20 آذر 1394 12:47
سه شبانهروز است که در بیمارستان قائم به حالت کُما افتاده است. یک نوع تومور مغزی تشخیص دادهاند. کُما یک حالت طولانی از عدم هوشیاری است. اینکه فرد هیچ واکنشی نسبت به محیط از خود نشان نمیدهد. مثل یک خواب معمولی میماند، اما نمیشود او را بیدار کرد. بیدار نمیشود؛ دکترها گفته بودند این کما از نوع نباتی پایدار است....
-
پذیرائی چینی
چهارشنبه 6 آبان 1394 14:07
زمانی که در ایران ایر مشغول کار بودم، آقای شفتی در یک دوره مدیر عامل و رئیس من بود. مدیر کاردان و باتجربه و علم آموخته. میدانست در آن بلبشوی بعد از انقلابِ دهه شصت؛ چگونه بگوید و چگونه بنویسد و چگونه با سررشتهداران جریانهای سیاسی و امامان جمعه مرتبط شود تا بتواند گلیم صنعت هواپیمایی مملکت را از آب گلآلود دوران جنگ...
-
چه شد که این شد ؟!
سهشنبه 31 شهریور 1394 16:53
این آقای مسعود مهاجر، روزنامهنگار قدیمی و سردبیر مجلات تخصصی حملونقل که دوستی مختصری باهم داریم؛ تلنگری به حافظهام زد، حافظهای که حالا دیگر قدیمی شده است. خواست سری بزنم به دههی شصت ایران ایر و به یاد بیاورم که چه اتفاق افتاد که هواپیمایی ایران ایرتور ، از دل هما بیرون آمد و چه شد که هما این تحفه را حامله شد؟ به...
-
نظری به فامیل و نیمنگاهی به واقعه گوهرشاد
یکشنبه 3 خرداد 1394 19:36
از اسم اسماعیل رزٌاز برمیآید که در کار حبوبات و برنج و نخود لوبیا اینجور چیزها باشد. وقتی قرار شد ملت شناسنامه داشته باشند، اداره سجل احوال، «بوستان پور» را برایش انتخاب کرد که باغ و بستانی داشت. به همین علت بزرگترهای ما او را دائی باغدار مینامیدند. طایفه اسماعیل رزٌاز دوشاخه شد؛ یک شاخه از پسر و یک شاخه از دختر،...
-
تماشای خداحافظی
شنبه 9 اسفند 1393 14:48
دلش میخواست همینطور عاشق بماند. از حال و هوائی که در ذهنش ایجاد میکرد، خوش به حالش میشد. عاشقیاش مثل عشقهای متداول و معمول نبود. بیشتر ذهنی و خیالی بود. اینطوری وقتی ترانهها و آهنگهای خوانندهها را گوش میکرد، حس و حال خوبی پیدا میکرد. شعرها بیشتر به دلش میچسبید. حس قشنگتری از آهنگ، بدلش مینشست. نشان...
-
سنفونی شهرزاد
چهارشنبه 24 دی 1393 12:29
سنفونی شهرزاد اثرِ ریمسکی کورساکُف، فضای اتاق محقر مرا را پرکرده بود. این سنفونی با الهام از داستانهای هزار و یکشب نوشتهشده و حال و هوایی شرقی دارد. موومانهایش را بسیار دوست میداشتم. آن روز صبح، روی صندلی کنار میزی که همۀ داروندارم را روی آن میگذاشتم، نشسته بودم. در طبقۀ همکف یک ساختمان دوطبقۀ آجر بهمنی که آن...
-
کفش هایش
چهارشنبه 12 آذر 1393 10:17
مثل همین روزها، هوای پائیزی رو به سرد شدن میرفت. این فصل که میشد، پالتوئی که یادش نمیآمد از کجا آورده بود را میپوشید. رنگ قهوهای روشن داشت. به پالتوهای سربازی میمانست، با جیبهای بزرگی که روی آن دوخته بودند. یقهای پهن، مثل پالتوی سربازان امریکائی جنگ جهانی دوم . دکمه هایش را نمیبست. شاید هم دکمهای نداشت. بعضی...
-
این یک خاطره نیست
یکشنبه 18 آبان 1393 17:02
امروز تاسوعاست، چند روز است که معلم دختر خالۀ من ( زهره ) برای امروز، تدارک وسیعی دیده است. همه را بهکار کشیده. با کشک و رشته و سبزی، دیگ و دیگپایه و قابلمه های جور واجور، آشپزخانه را پر کرده است. حواس همه به آش امروزاست. دارد نزدیک بهسه دهه میشود که این سنت در خانۀ ما باب شده است. آغازش بر میگردد به این که دکتر...
-
یک قصۀ سادۀ عاشقانه
سهشنبه 15 مهر 1393 17:28
در جمعی نشسته بودم. صحبت از نوشتهها و خاطراتم شد. عزیزی که سالهاست میشناسمش،کنار من نشست و با تواضع و احترام گفت: من همۀ خاطرات تو را خواندهام. آنهارا که اشتراکی با زندگی من داشتهاند را چندین بار مرور کردهام. دلم میخواست من هم میتوانستم، آنچهکه در دلم دارم روان و ساده روی کاغذ بیاورم. در زندگی لحظات و...
-
یادداشت های پراکندهای ازدهۀ پنجاه درمشهد
شنبه 29 شهریور 1393 13:06
کاغذها و دست نوشتههای قدیمی چهل و چند سال پیش را پیدا کردم. دیدم مطالبی در آنها هست که میشود بعنوان خاطره بازگوئیشان کرد. منتهی با همان زبان و فرم نگارش آن روزهای من. اگر چه این یادداشتها پراکندگی خود را دارد، ولی حال و هوای آن روزها را بخوبی یدک میکشد. (1) میگویم این طیاره مزه سفر را از یاد ا نداخته و آدم...
-
فرصتهای سوخته
شنبه 15 شهریور 1393 17:18
حکایت اولین هواپیمائیکمهزینۀ ایران که زیر هزینهاش ماند سال 65 و 66 ، مدیر جدیدی که اهل فسا بود و در انجمن اسلامی مخابرات همه را به تنگ آورده بود به «هما» فرستاده شد، بساطی براه انداخت که میآمدی و میدیدی، وضع قریبی بود. البته هواپیمائی مملکت با همان سوخت اولیه که داشت، موتورش میچرخید، کسی هم نمیپرسید چگونه...
-
از خیابان بهار تا دریا
دوشنبه 20 مرداد 1393 15:17
رنگ روغن روی پارچه 130x154 کاری از ایمان افسریان چند روز قبل، به خانۀ ایمان دومین پسرم رفته بودم. او تعریف از مردی میکرد که از اهالی محله خیابان بهار بود. میگفت که اهل محل او را عمو جعفر صدا میکردند. سی سال پیش، قهرمان موتور سواری ایران بوده. با وجودیکه پا به سن گذاشته، دل را از موتور جدا نکرده و به عشق آن...
-
شِکوِه
سهشنبه 14 مرداد 1393 13:06
سبزینۀ گلدانِ دلم تر میشد دربارشِ بارانِ نگاهش، که کَرَم میبارید. گِله از عشق نباشد، دلِ بیصاحبِ من، بی سبب مینالید. هم از اینروست که هر واژۀ شعر شِکوِهیِ داغِ غمش را دارد. 9 مرداد 93
-
درشکه قنوت
دوشنبه 30 تیر 1393 12:51
یک ماه از آخرین انتشار خاطرۀ طبیعت سبز شمال گذشته است . دارم کلافه میشوم. خاطرۀ تازهای به ذهنم نمیرسد. میدانم که از پیریست و حافظهای که دیگر جواب نمیدهد و این عصبانیام کرده است. از دوران بچگی، موضوعات بیشتری بخاطرم مانده؛ یعنی مشهدِ سالهای دهۀ سی؛ معلوم میشود حافظه دور، نزدیکتراست. یکی از وسائل حمل و نقل...
-
طبیعت سبز شمال
شنبه 31 خرداد 1393 23:40
آن طبیعت سبز شمال، با منِ بیستودوساله چه میکرد! اسیرم کرده بود. رنگهایش، بزرگی جنگلهایش، آبی آبهایش. خیلی از نداشتنهایم را پُر میکرد. جای غربت را، جای مادر را و جای پدر را. جای نشستها و گشتها را. معلم سپاهی دانشِ روستای معصومآباد آمل بودم و مجبور که از محل مأموریتم جُم نخورم. مگر جمعهها که میشد، سری به...
-
معلمِ دخترخالۀ من
جمعه 9 خرداد 1393 10:08
بعد از ظهر نیمههای مردادِ پنجاه، هوا بهاندازه کافی گرم بود. داخل حرم، پشت پنجرۀ نقره، روی سنگهای مرمرِخاقانی، که خنکتر از روی فرشها بود، نشسته بودیم. ضریح و داخل حرم از آنجا دیده میشد . اکثریت با زنها بود، با چادرهای مشکی کِرِپ. زائرین در رفت و آمد بودند. گوشه وکنار، مردان و زنانی نشسته و زیارتنامه یا مفاتیح...
-
سال زلزله
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 13:25
تیر ماه سال چهل و نه، بسرم زد تا به «کاخک»، آن بهشت سرزمین گنابادیها، بعد از زلزلۀ سهمناک و دردناک، سری بزنم. بگویمکه: از نوسازی دوسالی گذشته بود. خانه ها ناتمام و اکثراً بدون سقف، و مردم کماکان در چادرها و همگی مسخ آن قهر. امامزاده «سلطان محمد عابد» که بروایت روزنامه چی ها، تنها برجامانده و سقف فرو نریختۀ آن سامان...
-
ندانم
یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 10:12
در فرار از پریشیِ وصلی که بُگسست دلِ بیزبانِ مرا، با پیامی که در خاطرم نیست بهپرواز دادی، بههر جا پراندی. قصۀ عاشقی را که از یادمان رفته بود بهآواز خواندی ، بهمنظر نشاندی. نسیمِ صدایت غزلهای نا گفته را خواند ندانم چه سُودا سرت بود ! که ما را به اینجا کشاندی. فروردین نودوسه
-
هزارمسجد
یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 16:30
وسطهای خیابان طبرسی ایستگاه مینی بوسهای روستای «کارده» بود. مینیبوس به معنی آن زمانیش، ترکیب و شکل اتوبوس را داشت، با همان موتورکه از اطاق بیرون زده بود و باربند وبقیه چیزها، منتهی با صندلی کمتر و طول کوتاهتر. هشت نفر بودیم. بچههای دبیرستانهای مختلف مشهد که هوای کوه و کوهنوردی بهسرمان بود و قصد صعود به قلّه...
-
محلۀ چهارباغ
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1393 10:37
اکنون که عمر به هفتاد رسیده است ؛ بازگوئی و بازنگری ومرورِ ایام رفته با همۀ کژیها و راستیها، و گرماها و سرماهایش، همانند گوش دادن به آهنگهای قدیمی لذت بخش است. در موضوعاتش غرق میشوم و با بازخوانی آن ها، بازیافته میشوم. مثل ورق زدن آلبوم عکسهای سیاه و سفید قدیمی میماند که آدمهایش هم قدیمی شدهاند. چقدر...
-
داستان کلانتری
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 12:30
سال و روزش را بهیاد نمیآورم، بایستی چهارده پانزده ساله بوده باشم. در کوچه «یدالله» در «چهارراه خواجه ربیع» مشهد ساکن بودیم. محمود پسر صاحبخانه همسن و سال من بود. برعکس خُلقیات من، ناآرام و بیشفعال. از نظر فیزیکی، بازوهای کلفتتر، سینۀ برآمده، پوستِ روشن، ولی در قد و قواره، هماندازۀ من. دو خواهر و یک برادر...
-
نوبرِ بهارِ بستنی
پنجشنبه 28 فروردین 1393 21:59
تا خواستم یادی کنم از آنکه با مادرم برادر بود و به کمال با او برادری میکرد، تارهای صوتیام در گلو به همریخت و صدا و کلامی ساخته نشد. بغض، راه حنجرهام را بست و این هفتادوچندساله مرد، بی آنکه بخواهد لایه اشک، چشمانش را گرفت. مشتی بر زانو زدم که چرا این دل، اینقدر نازک میریسد و نازک میبافد. حالا که حالم برجایش...
-
قضیههای « هما »
چهارشنبه 20 فروردین 1393 19:51
خاطراتی که از «هما» برایتان میگویم، اشارههائی دارد، به ضعف ها و اشتباهات و کج روی ها و تفسیر به رای جماعتی،که از انقلاب برداشت مخصوص خودشان را، در آن سالها داشتند. ماندگاری اینگونه خاطرات، کمک میکند که اگر خدای ناکرده ! زبانم لال ! بخواهیم ازتاریخ درسی بگیریم، مستنداتی داشته باشیم. اگرچه این موارد اهمیت آنچنانی،...