هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

هاشم افسریان خاطرات و شعر ها

بازگوئی خاطرات تا پیرسالی، ازمشهد قدیم تا کرمان آن سال ها، از هنرهای تزئینی تا هواپیمائی ملی و ماهان، از ناگفته ها تا گفته ها

تفریح کم خرج



همیشه با شروع جمله اول سر هر موضوعی مشکل دارم ، آنوقت ها موضوع انشاء، حالا هم مانده ام که این بخش را چگونه آغاز کنم و با چه جمله ای ! ؟.

یکی از تفریحات کم خرج آن زمان، رفتن به کوه و کمربود، این که ازشهربیرون بزنی، پیاده،  با کفشی و کلاهی و کوله ای و به قصد غربت. سال های سی وپنج تا چهل را میگویم.  کفش و کوله پشتی رااز «چهارشنبه بازار» می شد خرید. همین طور پوتین های دست دوم آمریکائی که هواخواه زیادی داشت و گویاجزوملزومات افسران ارتش بود. کوله ها هم از وسائل نظامی بودکه سر از «چهارشنبه بازار » در می آورد. این بازارشباهتی به بازارهای سنتی نداشت فقط اسم آنرا یدک میکشید، مرکزفروش اجناس دست دوم و مستعمل ودزدی، شبیه میدان گمرک تهران. ابتدای خیابان طبرسی، قبل از خرابی و توسعه فلکه حضرت. یک جفت پوتین واکس زده را 12 ریال رایج خریدم که تدارکی باشدبرای صعود به قله هزارمسجد، که شرح آن هم خواهدآمد. چندکیلومتر راه که طی شد بتونه هایش ریخت و تخت آن کنده شد.

مردم کوهنوردی رابه عنوان ورزش نمی شناختند، ماشین دار ها اندک بودند. این طرف و آن طرف رفتن، باپای پیاده عادی بود. دوچرخه برای راههای دور و سرعتی استفاده میشد. لازم نبود چربی های شکم را با بالا رفتن از کوه آب کنی.  

اصلاً شکم ها را چربی نگرفته بود. اینکه بروی روی کوه ویا پیاده راه بیفتی و بروی «غارمغان» که ورزش نمی شود ! آن وقت هااگرقصد رفتن به« روستای مغان» میکردی، بایستی سفرت را با ساعت حرکت کامیون ها تطبیق میدادی، چراکه وسیله نقلیه ای جزکامیون های حمل ونقل میوه و محصولات کشاورزی نبود. توشه راه رابایستی باخودت میبردی، نانی و خرمائی واگرامکانش بود سیب زمینی پخته ویاچندتخم مرغ آب پز. غیرازموادخوراکی که یواشکی ازخانه تامین میشد، تنهاهزینه مستقیم سفر به غارمغان، یک و نیم ریال بودکه برای خرید شمع هزینه می شد، چراغ قوه مال از مابهتران بودکه خریدباطری آن مسئله داشت.


«غار مغان» در ۳۵ کیلومتری شهرِ مشهد و در جنوب روستای مغان واقع شده‌است. قدمت این پدیده را بر اساس مدارک موجود و اکتشاف فسیلهای حلزونی در مسیرهای منتهی به غار، میتوان صد میلیون سال پیش و یا دوره دوم زمین‌شناسی دانست که به علت وجود پرتگاه های خطرناکش ورود به داخل آن بدون راهنما و ابزار مورد نیاز میتواند خطرناک باشد. این غار دارای دو دهانه‌است. درون غار آثار« استالاگمیت» و «استالاکتیت» و چندین حلقه چاه وجود دارد که عمق یکی از این چاه‌ها ۲۵ متراست. غار دارای دهلیزها و راههای پر پیچ و خم گوناگونی است که در صورت عدم آشنایی با محیط احتمال گم شدن زیاد است . در درون غار چشمه آبی وجود دارد که علاوه برزلالی و گوارایی، بسیار سرد است. درون این غار چاههای مختلفی نیز وجود دارد که درون بعضی از آنها خفاش‌هایی نیز زندگی می‌کنند. این غار در سال ۱۳۲۴ توسط کوهنوردان مشهدکشف شده‌است.


از مشهد روی بارهای کامیون نشستیم وگردوخاک فراوان خوردیم و ظهربه روستای مغان رسیدیم. با دوساعت راه پیمائی، از روستا به دهانه غار می رسیدیم، غاردرارتفاع پانصد ششصد متری ازسطح روستا، ودردامنه رشته کوه هائی که بین مشهد ونیشابورفاصله انداخته است قراردارد. جالب است که هیچ یک از اهالی این کنجکاوی و جرات ویاانگیزه رانداشتندکه داخل غاربروند. برای آنهاتعجب آوربودکه یک عده پسربچه شهری همه این راه را کوبیده اندوخودرا به این زحمت انداخته اندکه بروندداخل یک غارتاریک پراز خفاش. اماقصه هائی برای آن ساخته بودند،" از پیرزنی که در انتهای غار باصندوقی نشسته تااینکه انتهای آن به فلان جامیرسد".


آنچه که امثالِ من رابرآن میداشت که به غارنوردی کشش پیدا کنیم، هیجان و کنجکاوی و کشف نادیده هابود. پا به محیطی ناشناخته ای می گذاری که در تاریکی مطلق است. زمین همواری در پیش نداری و کاملاّ بی خبری از چند قدم آن طرف تَرِخودت. نور شمع آنجا بیش از یک متر بُرد نداشت، اما چراغ قوه کارا تر بود. حواست باید به اشک های شمع باشد که دستت را نسوزاند و با یک حرکت تند شمع خاموش نشود. این لحظات ترسی دلپذیرو فراموش نشدنی دارد. مخصوصاّ وقتی دسته ای خفاش، با دیدن روشنائی، خود را به این طرف و آن طرف میزنندو از کنارسر و صورت تو میگذرند بدون اینکه دیده شوند. هوای بال زدنِ آنها را حس میکنی و سرت را بی اراده می دزدی. همه سوراخ سُنبه هارا بایستی می رفتیم، تا طولانی ترین راه را پیموده باشیم، و این یعنی رسیدن به انتهای غار. 


عصردر برگشتن از غار، هنگامی که وارد روستاشدیم، کامیونی که با آن آمده بودیم، رفته بود. هیچ وسیله دیگری وجود نداشت که خودمان را به شهربرسانیم. پسرخاله کوچکترازمن (مهدی)راهمراه گروه برده بودم. حدودسال 1340 بایستی می بود، به مادرش نگفتیم که کجا میرویم که اگر  مقصد را میگفتیم، قطعاّ مخالفت میکرد. حالا بانبودن هیچ گونه وسیله ای و نداشتن امکان تماسی، میبایست راه بیفتیم. هواتاریک شده بود، گردنه ها و دره های زیادی راپشت سرمیگذاشتیم، بخاطر تاریکی هوا مجبور بودیم ازهمان جاده شوسه حرکت کنیم و امکان میان بُرزدن نبود، خستگی و تاریکی امان همه را بریده بود، در سیاهی شب از رودخانه کم آبی باید میگذشتیم، باهمان کفش ولباس،  در تاریکی وترس، وبی هیچ توشه ای. با آن همه راهی که ساعت ها پیوده بودیم هیچ اثری ازشهر به چشم نمی خورد. حدود ساعتهای ده، تازه رسیدیم به گُدار خلج که چراغ های شهر دل همه را روشن کرد «آقا مهدی» که آمادگی روبروشدن با این گونه  حوادث را نداشت و بیش ازشش ساعت راه سخت و نا هموار را با کفش های معمولی طی کرده بود، آخرهای شب به خانه رسید، در کوچه «امین دفتر» نزدیک «گنبدسبز».

 بعدازاین ماجرا مهدی سه روزِتمام تب کرد ودر رختخواب خوابید و ازپادرد به دبیرستان نرفت و من هم تامدت ها جرات روبروشدن باخاله ام رانداشتم. پیغام رسیده بود که "اگرهاشم پایش را به اینجابگذارد، قلمش را خواهم شکست که بچه ام رابه این روزانداخته ".  خدا رحمتش کند، مرا دوست داشت و قلمی را هم نشکست .

                                                                                                                                                                                                                       

نظرات 4 + ارسال نظر
محمد رجایی یکشنبه 20 بهمن 1392 ساعت 18:29 http ://

جناب افسریان عزیز
باسلام خاطره بسیار جذابی بود در چهار شنبه بازار اسمی از حاجی لته نبود
منتظر خاطرات بعدی هستیم

ali ajdari شنبه 19 بهمن 1392 ساعت 07:51

خیلی زیبا بود آقای افسریان من لذت بردم اگر امکان داشت و در صندوقچه تان موجود است برخی عکس های قدیمی نیز اضافه شود بسیار جذاب خواهد بود متشکرم

hassan vaziri جمعه 18 بهمن 1392 ساعت 14:37

montazere baghiash hastam.

Esmaeil Maleki پنج‌شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 09:04 http://www.airtravelservices.com.au

Dear Hashem
Good stuff. I have done a lot of these cheap entertainment myself. It is cheap and by all means very enjoayable

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد