بعد از اتمام دوره سپاه دانش *(1) و دریافت برگه خاتمه خدمت سربازی، برای پیدا کردن کار و شغل راهی تهران شدم. رسم دوران حکومت یاقوت، این بود که هر سازمان وادارهای که به نیروی کار نیاز داشت، در روزنامهها، چند بار آگهی استخدام میزدند و امتحان کتبی میگرفتند و مصاحبه میکردند. بعدازآن، تکلیف معلوم میشد.
منِ شهرستانی هم میتوانستم، در این پروسه، بدون دغدغهای در صف، جا بگیرم. دو قطعه عکس 6x4 میخواستند که داشتم. در عکاسخانهای در خیابان لالهزار گرفته بودم. برای احتیاط، معرفینامه از مسجد محل، با خودم برده بودم. ببخشید بیادبی است، گفتند: این را برو رویش یک کاری بکن! همان مدرک دیپلم با معدل 6/12 کافی است. آن زمان، عدالتِ گزینشی، در بنیادهای نظام اداری جاری نشده بود. ریشم را از ته با ماشین فیلیپس زده بودم و چون تابستان بود (سال 1346) پیراهن آستینکوتاه هم پوشیده بودم و هیچکس، مانع ورودم به جلسه امتحان در دبیرستان البرز نشد. سؤالات امتحان، معلومات عمومی و آزمونهای هوش بود. درحالیکه من احکام نمازهای مستحب و خمس و زکات و سفر و غِنا و تنبور را حفظ کرده بودم، اما هیچیک در امتحان نیامد. خلاصه اینکه با همۀ این گرفتاریها، در دو سازمان ملی و یک غیر ملی، پذیرفته شدم؛ دوره کارگردانی در تلویزیون ملی ایران و فروش و خدمات هواپیمایی ملی ایران و دیگری وزارت دارائی. انتخاب سختی بود، اما به لحاظ اینکه تا آن زمان، هواپیما را از نزدیک ندیده بودم، این شد که «هما» را به پسندم؛ ضمناً اسم قشنگی هم داشت.
استخدام و آموزش، در ساختمان خیابان سعدی، در کوچۀ بنبستی نزدیک میدان مخبر الدوله بود. قبلاً این مکان مربوط به شرکت سهامی هواپیمایی ایران بوده است.*(2) مرحوم عباسیان به گروه قبولشده؛ که پانزدهنفری بودند؛ تفهیم امتحان کرد و شروط استخدام قطعی را، بعد از قبولی دوره آموزشی اعلام داشت. البته چند درِ باغ سبز هم نشان میداد که باور نمیکردیم، ولی درست میگفت. - خدا رحمتش کند. من شهرستانی خوشباور سادهدل، پذیرفتم و دل و دین و جان کمارزشی را که داشتم، درگرو روی ماه هما، گذاشتم.
ادامه مطلب ...