-
مصیبت
پنجشنبه 14 فروردین 1393 09:25
قبلاً گفته بودم سفری کوتاه با عزیزانِ هنرهای تزئینی، از طریق همدان به غرب داشتیم. از گنجنامه گذشتیم، دشت لالهزار ِاسدآباد را به نظاره ایستادیم و کتیبههای مانده از تاریخ؛ ماندگاریِ نامِ حاکمانِ اثربخش را، به ما آموخت. کوچ چوپانان، طرحِ رنگینی شد، به دیوارۀ ذهن. ماه بعدازاین سفر، خبر پیچید که «پرویز پویان» این...
-
نانوایی سنگکی
یکشنبه 3 فروردین 1393 16:34
قوتِ روزانه اکثریت مردم نان بود. یعنی نان اصل بود و بقیه چیزها، فرع برنان. فِریزری درکار نبود که بتوان نان را برای روزهایآینده نگه داشت. خریدِ نان و گوشت، روزانه صورت میگرفت. گرفتنِ نان ازوظائف بچه پسرها بود. معمول نبود دخترها و زن ها، برای خرید نان مامور شوند، مگراجباری پیش میآمد. این وظیفه از برادر بزرگتر...
-
دانشکده هنرهای تزئینی
پنجشنبه 22 اسفند 1392 19:31
سال های ( 48 تا 52) برای خودش سال هائی بود. پر از خاطره و مخاطره. در بیست و شش سالگی، از کوچک ترین واحدِ یک جامعه سنتی و ساکت و صبور، جدا شدم و از شهرِمشهد، که دوست میدارمش، بیرون افتادم ، و سر از پایتختِ مملکت درآوردم. دهه چهل دهه توسعه بود و به یُمن درآمد های نفتی، تغییراتِ چشمگیری درمملکت ایجاد شده بود. برنامه...
-
ازعموهایت
پنجشنبه 15 اسفند 1392 12:05
بازگوئی این خاطرات، علاوه بر ماندگاریش برای نسل های بعد، یک جور خودزنی است که فراموش نکنم و از یادنبرم که پله های زندگی چه سان روی هم ساخته میشود و فرزندانم بدانند، با بزرگواری های چه عزیزانی، صفحات این دفتر، تا به این جا ورق خورده است. «ایمان» بیشترازدیگران به تداوم این مکتوب دل بسته است؛ واین شدکه او را دراین مقوله،...
-
یادهایِ روزگارانِ دور
دوشنبه 12 اسفند 1392 09:04
سال 45، هزینه حج حدود چهارهزار تومن می شد. ثبت نام و نوبت در کارنبود. اوقاف هنوز پیدایش نشده بود. مردم به فرمانداری ها می رفتند و فرم پر میکردند و مصاحبه می شدند، که معلوم شود استطاعت مالی کافی دارند که در راه و یا در مقصد دچار مشکل نشوند. عده ای هم برای جیب بری و کلاهبرداری در آن ایام خودشان را به عربستان میرساندند....
-
کس واقف ما نیست که ازدیده چه ها رفت
پنجشنبه 1 اسفند 1392 18:14
چند روزقبل «خانم شیوائی» همسرمرحوم علی سلامت بخش ( ما به او، علیبخش میگفتیم)، عکس او را، درفیس بوک گذاشته بود و دیدم زیرِعکس، از نبودش یادی کرده بوده و خواسته بود که دوستانش نظر بنویسند، تا دلش آرام گیرد. من فقط نوشتم " علی خان یاد سال های 47 تا 50 ". حالا بایستی این یاد را تکمیل کنم. از مجموع گروهی که با هم...
-
ناگفته روایتی از ماهان
سهشنبه 22 بهمن 1392 09:32
آن عزیزانی که تا بحال این خاطرات را دنبال میکردند، مروراین مقاله ممکنست برایشان خسته کننده باشد؛ امابرای آن دسته ازدوستانی که نیم نگاهی به هواپیمائی مملکت دارند، شاید آموزنده و جالب بنظربرسد. بعد از بیست سال، بخاطرناسازگاری از«هما» جدا شدم و ازکارِ خدماتی به تولید روی آوردم (سال 1368). این تولیدی که مبگویم، به سختی...
-
تفریح کم خرج
چهارشنبه 16 بهمن 1392 17:47
همیشه با شروع جمله اول سر هر موضوعی مشکل دارم ، آنوقت ها موضوع انشاء، حالا هم مانده ام که این بخش را چگونه آغاز کنم و با چه جمله ای ! ؟. یکی از تفریحات کم خرج آن زمان، رفتن به کوه و کمربود، این که ازشهربیرون بزنی، پیاده، با کفشی و کلاهی و کوله ای و به قصد غربت. سال های سی وپنج تا چهل را میگویم. کفش و کوله پشتی رااز...
-
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا !
جمعه 11 بهمن 1392 11:08
ابتدای سال 65 دو تغییر مدیریتی در صنعت هوانوردی کشور اعمال گردید. مدیرعاملی که ارتباط خویشاوندی با یکی از مسئولین ردهبالای کشور را داشت و مهندسی هواپیما میدانست و در این صنعتِ پیشرفته و دقیق، تجربه کافی کسب کرده بود و کموبیش سیاسیکاری را، در امور جاریه آموخته بود؛ بهعنوان سفیر به یک کشور اروپائی اعزام؛ در عوض...
-
هفته های اوّل ِمهر
چهارشنبه 2 بهمن 1392 14:55
بنا به پیشنهاد «محمود موحد» دوست نقاش و قدیمیِ من در پاریس. یکشنبه را به بازار مکارهای رفتیم که هر هفته در همان خیابانهای منطقه مرکزی پاریس برقرار میشد. اشیاء و لوازمخانگی، پوشاک، تجهیزات و مبلمان، روزنامه و مجلههای قدیمی و کتاب، چراغ و کیف و لباس و خلاصه همه نوع وسایل مربوط سالهای گذشته را، برای فروش به نمایش...
-
روایت سفر و جنس مخالف
جمعه 27 دی 1392 14:08
در قطار فرانکفورت به پاریس نشسه ام ویاد اولین سفری میافتم که سوار قطار شدم؛ سال1341، در هیجده سالگی. چند سالی شده بودکه راه آهن بهمشهد رسیده بود. ایستگاه فعلی هنوز ساخته نشده بود. این سفر را، بادوست نزدیک و صمیمی و اهل کوه، «احمدظریف»، بهقصد صعود به قله «توچال» درتهران؛ در یک برنامه دوروزه شروع کرده بودیم. تا...
-
خانۀ قنّادا
چهارشنبه 18 دی 1392 21:07
میخواهم یادی کرده باشم از یکی از، سرشاخههای قبیلۀ خودم. قلم را بچرخانم به بازگشائی واقعیاتی از این نزدیک ترین قوم خویش، که به یادم مانده است. یگانه خالهام، که روحش قرین رحمت باد. هشت فرزندپسر برایش مانده بود؛که با تولد یک دختر، این روندخاتمه یافت. دخترشدعزیز هشت برادر. پدرشان« آقامحمدشریف» ازاهالی بیجاربود و در مشهد...
-
نامۀ بدون آدرس
پنجشنبه 12 دی 1392 15:31
بالاخره بایستی اینرا برایت بازگو میکردم، اگرچه پنجاه سالی ازآن گذشته است. دراین سالها هروقت مروری بر آنسالها کردهام، سطری بهشعرِ بلند زندگیام اضافه شده است. دوباره بازکردنِ درِاین صندوقچه، طنینِ خوشِ آواز عمرِرفته را بهدلم مینشاند ! میخواهم مثل آن سالها، یک نامه برایت بنویسم. شانس اینکه این نامه را تو...
-
سپاهی دانشِ معصوم آباد
چهارشنبه 4 دی 1392 12:38
شهریور چهل وسه، درامتحانات متفرقۀ کرمان، بعلت دریافت نمره تک -3- از انشاء ؛ رَد شدم و در دورۀ بعدی، نمرۀ انشاء به 18 رسید و خلاص شدم. بالاخره دیپلم ریاضی را درکرمان گرفتم. موضوع را پیگیری کردم، معلوم شد آنچه که نوشته بودم، بوی سیاسی میداده و تصحیح کننده ورقه، بیچاره ازتودهایهای ندامتی بوده و ترسیده است. نگارش را...
-
هما را پسندیدم که اسم قشنگی داشت
سهشنبه 19 آذر 1392 12:00
بعد از اتمام دوره سپاه دانش *(1) و دریافت برگه خاتمه خدمت سربازی، برای پیدا کردن کار و شغل راهی تهران شدم. رسم دوران حکومت یاقوت، این بود که هر سازمان وادارهای که به نیروی کار نیاز داشت، در روزنامهها، چند بار آگهی استخدام میزدند و امتحان کتبی میگرفتند و مصاحبه میکردند. بعدازآن، تکلیف معلوم میشد. منِ شهرستانی هم...
-
کالِ قره خان
جمعه 15 آذر 1392 23:26
یادگیری شنا، برمیگردد به یازده، دوازده سالگی. نمی دانم ازکجا با خبرشدم که درکال قره خان، موقعیتی هست که میشود آنجا شناکرد. حدود بیمارستان شاهرضا (امام رضای کنونی). این کال یک مسیل بود. از غرب مشهد به شرق میآمد، حالاهم هست، ولی روی آنرا پوشانده اند. آب کمی درآن روان بود. این آبراه که شکل دره را بخود گرفته بود، به نظر...
-
غارچنشت
پنجشنبه 14 آذر 1392 16:04
سال چهل ویک، سفری به جنوب خراسان کردیم برای بازدید از «غارچنشت» در 60 کیلومتری جنوب شرقی بیرجند. سه نفربودیم، احمدظریف وطاهرزاهدی ومن. تا روستای کاهین امکان رفت و آمد با ماشین بود. ظهر به «مزارکاهی» رسیدیم، امامزاده محقری با یک ایوان کوچک، که سرپناهی بود برآفتاب جنوب خراسان. از پیرمرد متولی که بیکار نشسته بود، چگونگی...
-
دعوت
یکشنبه 10 آذر 1392 23:42
تو بیا خانه ی کوچکمان را، با دو پیچک و یکی فواره که برقصد در باد ، به گلستانی تبدیل کنیم. و کنار سفره، بنشینیم آن چنان ساده، که کودک ها، هوس خوردن نان و نمک سفره مارا بکنند. و تو بخشنده تر ازچشمه رود و تو روشن تراز آئینه صبح لقمه های نان را بتساوی،بین کودک ها تقسیم کنی و بگوئی، که بیا باز فراموش کنیم که سر سفره ما...
-
یاد ایام
دوشنبه 27 آبان 1392 23:34
ای خوشا باز قدیما اون قدیم و ندیما سفره های رنگبرنگ مردم خوب و قشنگ. خنده های ناز تو که مث غنچه گلهای اقاقی رو درخت تو کویر دل من یکدفعه باز میشد برق چشمات تو شبا کلید راز میشد عقده های دل گمگشته من باز میشد. یاد اون در بدری ، خون جگری قصه های سبز پری. یاد اون روزا که با ، لاله عباسی باغ گونه هات سرخ میشد. گیسوتو...
-
حال و هوای روستای معصوم آباد – آمل
دوشنبه 20 آبان 1392 14:27
حالا بهار حالا درختان افرا و توسکا. حالا همه ی آینه ها، همه اشکها همه فلق ها . وآن رطوبت سمج شالیزار، و عطراویشن هاو گزنه ها. گلهای باقلای کنار اطاق. وترنم آوازگیلک، که بیشه رافتح میکند که دشت را میگیرد. حالا قارچهای روی گاله ها کنارجوی، پای درخت. حالا گلهای زرد کوچک بی بو گلهای آبی رنگ با ساقه های بلند و ترنم باد در...
-
زمزمه ها
شنبه 18 آبان 1392 19:48
1 آرام ای دوست، آرام باش تا بیاویزم بادبانم را، باش تا بیاید باد، به قایق نششسته به آبم. -( که نیلوفران آبی را ماند به ریسمان ساقه ای لنگرآویخته )- تا در یا آرام است و موج آرام سکان همه نقش های ترا، بر مدار زنده ماندنم به گردش خواهم آورد از لحظه ها را ، ازدم ها را. وبه آفتاب و آب که فشرده نگاههای تو هستند ، دل میبندم....
-
عروسی ها
پنجشنبه 16 آبان 1392 23:03
دعوت شده بودیم به عروسی. در بلاد آذربایجان در شهر خوی، جائی که شمس در او غروب کرد ودیگر برنتابید. غربی ترین شهر نسبت به زادگاهم،مشهد. تماشای سنت عروسی، زیرسایهئ همین نظام اسلامی، که شادی را کوپنی کرده است. و مقایسه آن را با دیروزها لازم دیدم برای باز گوئی. مطابق معمول این سالهای بعدازانقلاب دراین مجلس، زن ها جدا و...
-
سینما و سنت
دوشنبه 6 آبان 1392 12:43
ا سینما فردوسی به سبک سالنهای کنسرتِ اروپائی ساختهشده بود. بالکن آن در طول و عرض سینما ادامه داشت. نمای بیرونی آن بهصورت مدور، از تختهسهلائی که با لاکالکل آن را رنگ کرده بودند ساختهشده بود و با بالکن سایر سینماها، تفاوت داشت. گاهی اوقات که فیلم پاره میشد و یا صدا نداشت، مردم به بغل این تختهها میکوبیدند تا...
-
مریض ها همه آش
شنبه 4 آبان 1392 17:29
یک شب جمعه، گویا پدر با دلی آزرده، مغازۀ قنادی را می بندد و یک راست میرود زیارت امام رضا. به ضریح چسبیده و گریان کمک میخواهد. آنزمان دورضریح مثل امروز فشرده از آدمهای مستاصل وگرفتار نبود. نه اینکه وضعشان روبراه بوده باشد، بلکه تراکم جمعیت، تعداد قلیل زائر، وساعت یازده شب، به او این امکان را داده بودکه سرش را به...
-
صدای موج
شنبه 4 آبان 1392 17:22
دریا ، صدای موج تو با ماست روزوشب وقتی کف ات به ساحل آرام میرسد آن توری سپیدحجابش « موج » می ریزد ازسرش دستم به سینه بازش نمیرسد حرفی نگفته ، زلفی بدست باد نداده محو میشود . دریا ، این شعر کیست ، که تکرار میشود ؟ خوش میدهی نشان ، معشوق خوش جمال مرا هر لحظه ، بی امان .
-
بهانه
شنبه 4 آبان 1392 17:14
شب آنجاست ، بهانه ات اینجاست روز اینجاست ، نشانه ات آنجاست مینویسم ، میخوانی میگویم ، میدانی میخواهم ، میرانی یرای شعر گفتنم ، ترا بهانه میکنم به ماندگاریت ، دعای خالصانه میکنم
-
بازبینی زادگاهم
جمعه 3 آبان 1392 15:06
با خودم گفته بودم که اگر حالی باشد، قلمی میزنم، که حجت است برای سفر، باز شناسی تازه ایست از خود و محیط ، یعنی که خودت را محک بزنی در برابر محیط تازه ، و نه چنان تازه بلکه از چشم دور افتاده که داشت فراموشت میشد، محیطی تازه برای چشم و دل تازه ئ من وگر نه همان است که بود . میگویم این طیاره مزه سفر را از یاد انداخته و آدم...
-
سلامی دوباره
چهارشنبه 1 آبان 1392 11:34
خم این ساقه سترون را بر من بسته پا بهانه مگیر انبوه لحظه های گرفتار روزگا ر سد سکندریست ، بر تابش طلائی آفتاب عشق نصرت بده مرا تا از میان سینه تنگم به آفتاب سلامی ، دوباره کنم
-
با یاد بزرگواران الف - بامداد و م - امید
چهارشنبه 1 آبان 1392 10:33
چه دره ها که گذ شتیم ، در فرازوفرود چه عرصه ها که ستاندند ، با قیام قعود چه عشوه ها که خریدیم ، در سبکسالی چه جامه ها که دریدیم ، در پگاه درود چه گفته ها که نگفتیم و ، درگلو خشکید چه شکوه ها که به دل بودو، در میانه نبود چه خوابهای طلائی که مستجاب نشد چه ناله ها که به اندوه سینه ها افزود چه خنده ها که به لب آمدو، به...
-
ایکاش
دوشنبه 29 مهر 1392 16:39
ایکاش فتنه خیال تو در پیچ و تاب عمر رفته می خشکید ایکاش طفل خنده ی شرمت در ریزش نگاه نخستین در شلوغ بازار حراج عاشقان ، گم میشد . زان پس ، میتوانستم طعنه های کلام ترا ، درآسودگی با صبر و اشتیاق ، آزمون کنم .